یادداشت

انقلاب درختی در میدان شهر

بهمن تیموریان
۱۲ دی ۱۳۹۲
داستان از آن جا شروع می شود که پسر نوجوانی دل به دختری داده و آرزوی دختر این است که یک درخت واقعی داشته باشد. آن ها درشهری زندگی می کنند که لاستیک آباد نام دارد و همه چیزش حتا چمن و درختش لاستیکی هستند.

کودکان از محیط اطراف خود، برداشتی دارند که بخشی از آن مبتنی بر واقعیت هاست و بخش دیگر برآمده از فانتزی های ذهنی که هنوز نظام ارزشی بزرگسالان در آن درونی نشده است. صمد بهرنگی از همین منظر درباره ادبیات کودک می گوید: «ادبیات کودکان باید پلی باشد بین دنیای رنگین بی خبری و رؤیاها و خیال های شیرین کودکی و دنیای تاریک و آگاه غرقه در واقعیت های تلخ و دردآور و سرسخت محیط اجتماعی بزرگ ترها». [۱] کنار رفتن هر یک از این دو یا به عبارت دیگر، بزرگسالانه با کودکان مواجه شدن یا بالعکس لوس بازی ها و صدا نازک کردن ها هنگام سخن گفتن با کودکان، نادیده گرفتن این ویژگی ذهنی کودکان است که البته در میان ما رواج دارد و به تبع ما در آثار هنری و فرهنگی مربوط به کودکان کمتر شاهد اثری هستیم که همزمان هم به خیال پردازی های کودکان توجه کند و هم به این موضوع که کودک نیز فردی ذی شعور و دارای قوه تفکر است.

انیمیشن لوراکس نمونه ای خوب از این تلفیق است. داستان از آن جا شروع می شود که پسر نوجوانی دل به دختری داده و آرزوی دختر این است که یک درخت واقعی داشته باشد. آن ها درشهری زندگی می کنند که لاستیک آباد نام دارد و همه چیزش حتا چمن و درختش لاستیکی هستند. حاکم شهر، فردی ست که تمام تلاش خود را مصروف ایجاد بدبینی به درخت و طبیعت کرده است. از یک سو پلاستیک تولید و هوا را آلوده می کند و از سوی دیگر هوای تمیز به مردم می فروشد. «تِد» قهرمان داستان از مادر بزرگش می شنود کسی هست به نام «یه باره» و اوست که می داند در کجا می توان درخت پیدا کرد. قهرمان قصه از شهری که با دیوار های فلزی بند محصور شده خارج می شود تا او را بیابد. «یه باره» کسی ست که خود را مقصر از بین رفتن درختان می داند، زیرا لباسی از الیاف درختان ساخته که باعث شده برای تولید انبوه آن، همه درختان را قطع کنند. او ماجرایش را برای پسرک شرح می دهد و می گوید که چه طور شد که وقتی اولین درخت را در جنگل قطع کرد، سر و کله «لوراکس» نگهبان طبیعت پیدا شد و پس از کشمکش ها قرار شد که او تنها از هر درخت یک برگ بکند. اما خصلت ذاتی کالا که مارکس آن را سرشار از ظرایف متافیزیکی و قلبمه بافی های پزدان شناسانه می داند[۲] و سرشت پول، همان چیزی که مارکس درباره آن می گوید معلوم نیست چه چیز را به خودش تبدیل کرده است، همه چیز را عوض می کنند. با روزی یک برگ کندن از درختان، نمی توان ماده خامی که مورد نیاز خط تولید، افزایش سود و توسعه خط تولید است را تامین کرد. قرار و مدارهای «یه باره» با لوراکس رنگ می بازد، زیرا نمی توان با آن قول و قرار، پیشرفت کرد. جنگل در پیش چشمان لوراکس و حیوانات جنگل، تبدیل به قتلگاه محیط زیست می‌ شود و روز به روز کارخانه «یه باره» بزرگ و بزرگ تر. پس از این که «یه باره» داستان زندگی خود و چگونگی از بین رفتن درختان را مطرح می کند، به قهرمان داستان، دانه ای می دهد و از او می خواهد دانه در جایی بکارد تا همه مردم شهربتوانند درختی که از آن می روید را ببینند. او دانه را به شهر می آورد اما دوربین های مدار بسته که در همه جای شهر هستند، او را می بینند و برادر بزرگ تر ۱۹۸۴ اورول، که در نقش آقای اُهِر صاحب قدرت مطلقه شهر لاستیک آباد ظاهر شده به سراغ او می رود تا دانه را از او بگیرد. مادربرزگ اما در این میان مخفیانه دانه را بر می دارد. در نهایت آن ها به میدان شهر می روند تا دانه را بکارند، اما زمینی در کار نیست. زمین با چمن مصنوعی پوشیده شده، آن ها مجبور می شوند با بیل مکانیکی زمین را بکنند، اما برخورد بیل مکانیکی با مجسمه آقای اُهِر، آن را می شکند و مردم دور آن ها جمع می شود، برادر بزرگ تر از راه می رسد و مردم را قانع می کند که به درخت نیاز ندارند. قهرمان داستان سوار بیل مکانیکی می شود و با آن به سمت دیوار شهر می رود، دیوار شهر را می شکند، مردم ناباور، با دشتی وسیع مواجه می شوند: همان مسلخ درختان که حالا پوشیده از کنده های خشکیده است. شهادت طبیعت به روزگاری که آن همه درخت در آن جا بوده، حافظه تاریخی مردمی که در کنار درخت ها بوده اند زنده می کند، درخت هایی که بر خلاف ادعای برادر بزرگ تر، نه بوی گند می دادند، نه زمین را کثیف می کردند و نه خانه زنبورهای وحشی بوده اند. مردم با قهرمان داستان همراه می شوند تا دانه کاشته شود. لوراکس که پس از مرگ آخرین درخت به میان ابرها رفته بود، دوباره باز می گردد…
بن مایه این داستان، شباهت بسیاری به دو رمان «کلروفیل از آسمان آبی» اثر …. و سه گانه سه پایه ها نوشته جان کریستوفر دارد. از رمان اول انیمیشنی ساخته شده است که در میانه دهه هفتاد دربرنامه کودک نیز پخش شد و دومی نیز به فارسی ترجمه و چاپ شده است. در هر سه داستان کودکانی می خواهند به بیرون از آنچه که هست سرک بکشند و در جست و جوی وضعیت دیگری هستند حتی اگر تصور آن ممکن نباشد: وقتی مادر بزرگ برای تد درباره درختان و یه باره حرف می زند، مادر تد می گوید این ها افسانه و خرافات است. تِد از مادرش می پرسد درخت ها کجا هستند ؟مادر می گوید ما که تازه درخت خریده ایم، بلوط کنترلی! و کنترلی از جیب در می آورد و درخت پلاستیکی داخل حیات را روشن و خاموش می کند. در داستان کلروفیل از آسمان آبی، کودک گمان می کند، کلروفیل موجودی فضایی است در حالی که خانه اصلی کلروفیل زمین بوده است و در داستان سه پایه ها، کودک می خواد ببیند که اگر روی سرش کلاهک نگذارند، چه می شود. هر سه داستان متن مسلطی را به چالش می کشند که از طریق تحمیق مردم، به منافع خود دست پیدا می کنند. سه پایه ها کنترل کیهان را در دست گرفته اند، آقای اُهر همان سرمایه دار معروف پلاستیک آباد، پیاستیک تولید می کند که هوا را آلوده می کند و سپس برای رفع نیاز به هوای سالم، هوای سالم را در بطری های پلاستیکی به مردم می فروشد و در داستان کلروفیل کارخانه داران برای بیشتر از مردم کار کشیدن تفریح، ورزش و فراغت مردم را از آن ها گرفته اند.

این انیمیشن، به سادگی منطق توسعه و بازار را برای کودکان بازگو می کند و علاوه بر آن سیستم نظارتی و کنترل پلیسی جوامع را مورد سوال قرار می دهد و کارکرد اصلی آن که کنترل هرآنچه خارج از چارچوب است را به نمایش می گذارد. نقش غولتشن های محافظ آقای اُهر قوه قهریه حکومت او هستند و مشاوران اقتصادی اش که راه هایی پیشنهاد می کنند تا بتوان مردم را قانع به خرید و مصرف کرد، تحلیلی از منظر اقتصاد سیاسی به کودکان ارائه می کند. از این رو این اثر را اگر نه بی نظیر، می توان تولیدی کم نظیر دانست که می تواند دریچه ای از آگاهی برای کودکان باز کند. با این وجود پرسشی وجود دارد که ان را نباید از نظر دور داشت. پرسشی که نمونه درخشانی از آن در مجادلات فکری میان آدورنو و بنیامین مطرح می شود. آیا صنعت فرهنگ می تواند در دل خود متضمن آزاد سازی پناتسیل های رهایی بخش باشد در حالی که خود زاییده و تحت سیطره بازار است؟

دفتر کودکی

[۱] بهرنگی، صمد؛ مجموعه مقالات، انتشلرلت روزبهان و انتشارات دنیا، تهران، ۲۵۳۷ ص ۱۲۱
[۲] مارکس، کارل؛ سرمایه: نقدی بر اقتصاد سیاسی (جلد یکم) ، ترجمه حسن مرتضوی، نشر آگه، تهران ۱۳۸۸ ص ۱۰۱