عصر فرزندسالارى؛ حق و امتیاز و امیدها و دلسردیها
محمد قائد
۹ خرداد ۱۳۹۲ - ۳۰ مه ۲۰۱۳
سطح زندگى که در دهۀ ۱۹۵۰ در بیشتر جاهاى جهان بالا رفته بود در دهۀ ۱۹۶۰ به چنان جاهایى رسید که براى سالمندترهاى آن روزگار مایۀ غبطه بود (ریچارد نیکسون، رئیس جمهورى اسبق آمریکا، در تحقیر دانشجویانى که در سال ۱۹۷۰ علیه لشکرکشى آمریکا به کامبوج تظاهرات مى کردند و او به گارد ملى اجازه داد در دانشگاه کِنت دو نفرشان را با تیر بکشد، در زندگینامه اش نوشت در خانۀ پدرش، که کاسب بود و دستش به دهنش مى رسید، لوله کشى آب روىِ کار بود ـــــ یعنى سالها پس از ساخته شدن ِ خانه، لوله کشىِ آب رواج پیدا کرد ـــــ اما این بچه ها خیال مى کنند خوابگاه دانشجویى با آب گرم دائمى از روز ازل وجود داشته است). در غرب، تحصیلات عالى چنان فراوان و ارزان شد که مى توان گفت عملاً رایگان بود (خارجیان، از جمله ایرانى ها، با ماهى ۲۰۰۰ تومان، حدود ۳۰۰ دلار، که تأمین آن براى بسیارى خانواده ها دشوار نبود، در غرب درس مى خواندند). بیمه هاى اجتماعى، امکان سفر و زیستنِ جوانان غربى در مکانهایى دورافتاده و افسانه اى مانند تبت و نپال، و شهریۀ بسیار ناچیز به پیدایش موجى انجامید که هیپى گرى نام گرفت.
هیپى گرى، در تعریفى اجمالى، عبارت بود از شیوۀ زندگىِ جوانانۀ برخوردار از امکانهاى جامعه رونق و رفاه در عین پشت کردن به ارزشهاى حاکم و انکار مشروعیتِ اخلاقىِ نظام مستقر. گویى جوامع غربى به جوانانشان یارانه مى دادند تا لباسهاى پر نقش ونگار بپوشند، در موسیقى پرهیجان و تصنیفهاى عرفانى ــ انقلابى غرق شوند و، در عین حال، با کلمات، و گاه با خشونت، در برابر اقتدار طبقۀ حاکم بایستند. چندین و چند پادشاه و رئیس جمهور در آن جشن و سرور تاریخى به باد فنا رفتند. زمین لرزه هاى سیاسى، اقتصادى و اجتماعى آن دوره به شکل تحولاتى تقریباً همزمان در دهه هاى ۱۳۴۰ و ۵۰ در ایران نیز تجربه شد و به انقراض سلطنت انجامید. نسل جوان چیزهایى را تجربه کرده بود و میل داشت مراحل بعدى را هم بیازماید. تا آن زمان، نیروى نسل جوان هرگز چنان بى حد و حصر نبود.
عدالت اجتماعى مفهومى تازه مى یافت و متحقق مى شد: یعنى رفاه و برخوردارى براى همه. اما چه بسیار مشکلها افتاد. در غرب، روزگار خوش زندگى ارزان و تحصیلِ تقریباً مجانى ناگهان در ابتداى دهۀ ۱۹۷۰ با بحرانهاى پیاپىِ اقتصادى به پایان رسید. جوانان پیراهنهاى رنگارنگ و سیروسلوک عرفانى را کنار گذاشتند تا صبح زود با لباس رسمى در صف جویندگان کار حاضر شوند، وگرنه کلاهشان پس معرکه بود.
زمانى در ایران اتاق پدر خانواده در بسیارى خانواده هاى میانحال شهرنشین مکانى بود مخصوص و تا حدى بسته به روى اعضاى خردسال تر خانواده. چه در خانواده هایى که روى زمین مى نشستند و چه آنها که به استفاده از میز و صندلى رو آورده بودند، جایگاه پدر خانواده معمولاً با نشیمنى خاص، گاه با یک تشکچۀ مخصوص، و در مواردى با رادیویى لامپى در طاقچۀ کنار یا بالاى آن، مشخص مى شد. بچه ها براى صرف غذا به این اتاق مى آمدند و آن را براى بازىکردن و انجام تکالیف مدرسه ترک مى کردند. تا یک نسل پیش، در خانواده هایى که به تلفن مجهز شده بودند، دسترسى بچه ها، بخصوص دختران، به تلفن تابع مقررات محدودکننده اى بود. اکنون کم پیش نمى آید که تلفن خانواده ها ساعتها در تصرف نوجوانان و حتى مدام در اتاق آنها باشد. در معمارىِ فشردۀ عصر جدید که معمولاً نه راهرو و کفش کنى در کار است و نه اندرونى و پنجدرى و سالنى، پدران و مادران، و حتى پدربزرگ و مادربزرگ ها، باید دنبال جایى براى نشستن بگردند و در خانواده هاى پرجمعیت تر وسط بچه ها بپلکند، و فضاى خصوصى و شخصىِ والدین به اتاق خوابشان محدود مى شود.
این تغییر در شکل با تغییر در محتواى روابط نیز همراه بوده است. امروز اگر نگوییم همه چیز باید بنا به خواست فرزندان باشد، دست کم اینقدر هست که چیزهاى بسیارى به میل فرزندان تعیین و اجرا مى شود: آنها تعیین مى کنند که چه نوع غذایى خوردنى تر است؛ اگر قرار بر غذا خوردن بیرون از خانه باشد، آنها هستند که تصمیم مى گیرند کِى و کجا باید رفت؛ ارادۀ فرزندان، حتى فرزندان خردسال، در بسیارى موارد به ظاهرِ خانه شکل مى دهد و تعیین مى کند چه اثاثیه اى در چه شکل و رنگى در کجا گذاشته شود. تعطیلات تابستان براى بسیارى مادران یعنى بردن این بچه به این کلاس، آوردن آن یکى از آن کلاس، و دوباره رساندن اولى (یا سومى) به کلاسى دیگر. تماشایى است که این خدمات دشوار بیشتر در خانواده هاى میانحال شهرى به بچه ها داده مى شود. زمانى بردن و آوردن بچه ها با اتومبیل در هر مدرسه اى مختص چند محصل انگشت شمار بود؛ امروز، با راههاى دور در شهر شلوغ، امرى عادى شده است. زمانى به طعنه مى گفتند فلان شخص اطلاع ندارد بچه هایش در چه کلاسى هایی درس مى خوانند. همراه با بالا رفتن سطح سواد و تحصیلاتِ پدران و مادران نسل جدید، تحصیل فرزندان چنان موضوع پر مسئله اى شده که حتى حواس پرت ترین پدر و مادر محکوم است بداند امتحانات بچه ها در چه تاریخى برگزار خواهد شد تا از عهدۀ تنظیم برنامه هاى خانوادگى به گونه اى که براى اوقات فشار درسىِ بچه ها مناسب باشد برآید.
در دورانهاى تحول اجتماعى و پیدایش امکان ارتقاى طبقاتى، هر نسلى انتظار دارد فرزندانش به جاهایى بالاتر و بهتر از خودش برسند، در همان حال که ممکن است راه و رسم زندگى فرزندان را نپسندد. هرنسلى گمان مى کند نسل جوان تر کمتر مى فهمد، کمتر از بزرگترها قدر مواهب عصر جدید را مى داند و کمتر از پیشینیان در بند استفاده از فرصتهاى زندگى است. تقابل نسلها همواره ادامه خواهد یافت.
از آنجا که شمار افراد عاملى قاطع در شکل گیرى و جهت یابىِ جامعه است، نسل خردسال و نوجوان از چنین عاملى بسیار سود مى برَد، و دموکراسى، نهایتاً، جز این نیست. جوانىِ ِ جامعه، به معنى در اکثریت بودن ِِ نسل زیر بیست سال، به خردسالان و نوجوانان حق مى دهد مانند اکثریت رفتار کنند، گرچه شمار زاد و ولد و به تبع آن شمار کودکان دبستانى رو به کاهش است.
مهربانى و حتى حالت تسلیم در برابر بچه ها نتیجۀ فشارهاى نسلهاى پیش بر فرزندان دیروز و والدینِ امروز هم هست. در ایرانِ نسل پیش، مشخصۀ مدیر موفق مدرسه این بود که بچه ها چنان از او حساب ببرند که با دیدنش از ته حیاط لرزه بر تنشان بیفتد (دکتر مجتهدى، رئیس دبیرستان البرز، در میان سختگیرها شاید مشهورترین بود اما جلاّدترین نبود، چرا که دستِ بزن و زبانِ پرخاش نداشت). امروزه مى توان با محصل میرغضب وار رفتار کرد، اما تنها به مدت یک ساعت یا یک روز. فردا دانش آموز به والدینش دستور خواهد داد او را در مدرسه اى که مدیر ‘ملایم و متمدن` داشته باشد ثبت نام کنند، یا خودش شخصاً به این کار اقدام مى کند. نسل دهۀ طغیان و وفور و رفاه بسیار بیش از گذشته به فرزندانش میدان مى دهد، چون زنان و مردانى که یاد گرفتند امتیازهاى پیشین را براى خود حق تلقى کنند این حقوق را براى فرزندانشان هم قائلند. این روحِ زمان است.
در چنین اوضاع و احوالى، اصول تعلیم و تربیت باید با رضایت تربیت شونده تدوین شود، همان گونه که قانون را حکومت کننده با رضایت حکومت شونده وضع مى کند، وگرنه ممکن است بعداً به مشکل بر بخورد و اجراى قانون با مقاومتى روبه رو شود که آن را در عمل بى اثر کند. توسل به آراى عمومى در همۀ جوانب تعلیم و تربیت ناممکن است. نمى توان از دانش آموزان، مثلاً، دربارۀ لزوم و فایدۀ تدریس هندسه همه پرسى کرد. با این همه، نظریه تعلیم و تربیت نیز در عمل محک مى خورد و به قوام مى رسد.
علاوه بر رضایت تعلیم گیرندۀ جوان، که در اجراى هر روشى شرط است، در جنبۀ تربیتى نباید تمایل والدین را به سهل گیرى و مدارا از نظر دور داشت. پدر و مادران امروزى از نسل جهش بزرگِ همان دهه اى اند که پیشتر به آن اشاره شد. کوتاه سخن و در دورنما، براى آن نسل، امتیاز تبدیل به حق شد: حق تحصیلات عالى براى همه، حق برخوردارى از امکانهاى زندگى نوین، حق زیر پا گذاشتنِ ساخت طبقاتى و امحاى فرادستى و فرودستى، و درهم کوبیدنِ ساختار جامعه، اگر لازم باشد.
در ایران، در آن دهۀ رؤیایى ــــ یا کذایى ــــ به نظر مى رسید که راه صعود مالى و طبقاتى تا آسمان ادامه دارد: اگر از دهۀ ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۰ چنین جهشى در وضع زندگى پیدا شد و چنین راههایى براى تحصیلات عالى و شغل و سیروسفر هموار گشت، پس جوانان دهه هاى ۱۳۷۰ و ۸۰ در عرش سیر خواهند کرد. بسیارى از جوانان آن دهه بى کمترین تردیدى گمان مى کردند در میانسالى به مراتب بهتر از پدرومادرشان زندگى خواهند کرد. شگفتا که سطح زندگى بسیارى از جوانان عصر وفور و رفاه، گرچه از سطح زندگى پدرانشان بالاتر نرفت، امروز باز هم براى فرزندان نوجوانشان دور از دسترس به نظر مى رسد. براى مثال از موارد متعدد، مالکیت اتومبیل شخصى که مدتى نسبتاً کوتاه حق محسوب مى شد باز رفته رفته امتیاز به حساب مى آید.
به این ترتیب، پس از اوج گرفتنِ یک نسل، شرایط دشوار شد و اکنون آینده، نه تنها در ایران که در کل جهان، چنان مبهم به نظر مى رسد که نگران کننده است. در مغرب زمین هم قدرت خرید ــــ و به تبع آن، سطح زندگى ــــ نسبت به دهۀ ۱۹۶۰ پایین آمده است. تأثیر این فرازونشیب سینوسى بر نسل آینده ممکن است قدرشناسىِ بیشتر براى چیزهایى باشد که به دست خواهد آمد؛ یا به دلسردىِ شدید از نظام مستقرى بینجامد که قادر به تحقق خواستهاى اولیه نسل جوان نیست. جمعیتِ نسبتاً کم و رفاه و رونق ۱۳۴۰ و ۵۰ به پیدایش این فکر کمک کرد که افراد هرچه به دست مى آورند حقّشان است. به این ترتیب، عدالت اجتماعى تبدیل به اصلى کاملاً بدیهى شد. امروز، عدالت اجتماعى به همان اندازه اصل مسلّم است، اما دستمایه اى که قرار است عادلانه تقسیم شود براى تداوم یا تکرار عصر رونق و رفاه کفایت نمى کند. پس لابد باید کوشید تا دستمایۀ بیشترى فراهم آید و به همه سهمى منصفانه برسد.
تمدنْ خطى مستقیم بین دو بینهایت نیست؛ شکفتن و پژمردن، فراز و فرود، و ساختن و ویران شدن و دوباره ساختن است؛ و مایۀ حرکت در آدمى دو انگیزۀ به هم پیوسته است: احساس نیاز به بودن یا داشتن و اضطرابِ ناشى از فقدان یا محرومیت؛ و میل به بیشترداشتن از چیزى که طعم شیرینِ کمى از آن را چشیده است. انسان به سوى چیزهاى مجهول یا مطلقاً ناممکن میل نمى کند. نسل نوجوانِ امروز ایران میراث برِ اشتیاقها، انتظارها، حسرتها و دلسردیهاى نسلى است که چشمش به دنیایى نو باز شد و نتیجه گرفت که موانعِ سر راهِ کمال یافتنِ آن جهان را از میان بردارد. در گیرودار آن تلاش، اوضاع دگرگون شد و پاره اى چیزها که بدیهى و برگشت ناپذیر به حساب مى آمد یکشبه از میان رفت. مى شنویم نوجوان امروزى پدرومادرش را سرزنش مى کند که قدر تنعّمات روزگارشان را ندانستند. در واقعیت امر، آن روزگارِ جهش شدید سطح زندگى و توقعات، از دغدغه هم خالى نبود: برخوردارى و آگاهى انتظارآفرین است و آن نظام توان پاسخگویى به انتظارهاى جدید جوانان را نداشت و در ایران آن زمان، از آن رونق بادآورده به اکثر مردم سهمى عادلانه نرسید.
اگرگردش اوضاع در کل جهان طورى پیش برود که در ایران هم فرزندانِ سالارشدۀ عصر جدید، که مرکز بیم وامیدهاى خانواده اند، بتوانند به چیزى شبیه رونق و رفاه آن دهه ها دست پیدا کنند، نیک بختانى خواهند بود که تصورها و انتظارهایشان را جامۀ عمل پوشانده اند؛ و افرادى خردمندتر و مسئول تر از نسل پیش خواهند شد، چون دقیق تر مى دانند چه چیزى را با چه تصوّرى، چرا و چگونه به دست آورده اند
دفتر کودکی
منتشر شده در نشریه لوح – شماره اول – تیرماه ۷۷