فانتزیهایی به رنگ خون
روزبه نوربخش
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۲ - ۱۶ مه ۲۰۱۳

از همین زاویه است که بسیاری از فعالان حقوق کودک اعتقاد دارند برخی حقوق مربوط به کودکان،مانند بازی کردن، آزادی بیان و مشارکت، جدای از حق برخورداری از امکانات اولیه و حیاتی قابل توجه و تأمل هستند. اگرچه تحلیل روانشناختی، در این مورد، می تواند ما را در بررسی این تأثیرات یاری کند، اما در نهایت این علم یک راه حل مؤثر را، به تراپی و درمانهایی بر اساس راه حلهایی احتمالی فرو میکاهد. با این وجود مشخص است که تجربهی زیستهی کودک به رؤیاها و فانتزیهای وی رسوخ میکند و این فانتزیها کمکم زمینهای روانی و رفتاری فراهم میآورد و زیست- رفتار کودک یا نوجوان را تحت تأثیر قرار میدهد.
آن بخش از اعمال کودکان که از نظر قوانین، عرفها و هنجارهای یک جامعه نابهنجار تلقی میشود نیز باید از همین زاویه مورد بررسی قرار بگیرد. به همین جهت با سرک کشیدن به مناطق حاشیهای و محلههایی که اقتصاد جنایی ( فروش مواد مخدر، باندهای قاچاق و باندهای زورگیری) در آنها پایگاه ویژهای دارد، میتوان نشانههایی نگرانکننده از ورود خشونت به فانتزیهای کودکان این مناطق یافت.
رؤیاهایی به رنگ خون
مصطفی نوجوانی ۱۴ ساله است و در محلهی اتابک[i] تهران زندگی میکند. اودر پاسخ به سؤال من دربارهی مرام میگوید: « مرام همون مردونگیه» و هنگامی که از او دربارهی معنای مردانگی می پرسم می گوید: « مردونگی؟ مگه خودت مرد نیستی که معنیشو نمی دونی، معلومه دیگه یعنی واسه دوستت قمه رو بکشی بزنی توو سر بد خواش». معنی بدخواه را می پرسم و باز هم او میگوید:« هرکی که باهاش حال نکنه و از قیافش خوشش نیاد!»
آن طرف تر چند دختر خردسال بازی میکنند، از آنها هم سؤالم را میپرسم و یکی از آنها می گوید:« این حرفا مال پسراس از اونا بپرس»؛ به اصرار من توجه نمیکند و به دوستانش میپیوندد. در همین حین در انتهای کوچه دو نفر با هم درگیر شدهاند و مرافعه شان بالا میگیرد، مردم جمع میشوند، یک موتور پلیس از دور آژیر میکشد، اما کسی توجه نمیکند و در نهایت پلیس موتورسوار به راهش ادامه میدهد.
در محلهی خلازیر ( خلازیل[ii]) هم وقتی از یک نوجوان ۱۷ ساله همان سؤال را پرسیدم گفت: « آدم بامرام کسیه که واسه رفیقش بره پای دار»، می پرسم آیا ارزشش را دارد؟ و او پاسخ میدهد: « آره اگه اونم مرام و معرفت حالیش باشه معلومه که داره». از او میپرسم آیا تا حالا از نزدیک دار دیده است؟ موبایلش را در میآورد و فیلم اعدام چند ماه پیش در پارک هنرمندان را نشانم میدهد و میگوید: « خودم گرفتم فیلمو» وقتی پرسیدم برای دیدن مراسم اعدام تنها به پارک هنرمندان رفتی؟ جواب میدهد:« با ۶-۵ تا از بچههای کوچه رفتیم اونجا، من رفتم رو دوش یکی شون فیلم گرفتم، اینجا رو ببین دختره نمی دونم کی بود؛ خواهرش بود؟ زیدش بود؟ نمی دونم، بدبخت از بس گریه کرد از حال رفت … بولوتوثتو روشن کن برات بریزم». در جوابش می گویم موبایلم بلوتوث ندارد، میگوید:«شمارم رو بزن، برات رایت میکنم اومدی این ورا می دم بهت»!
مکانیزم تولید و بازتولید خشونت
چند کودک خردسالترکه در محلهی آقانور[iii] خاوران زندگی میکنند نیز نسبت به کلمهی دوستی و رفاقت تلقی و نگاهی شبیه به موارد قبلی دارند. یکی از کودکان در نقاشی خود با موضوع دوستی، جماعتی را نقاشی کرده که فردی را کتک میزنند و فرد دیگری دارد خود را به مضروب میرساند. او در توضیح نقاشیاش میگوید:« این کاردشو درآورده داره میره اونو نجاتش بده!». کودکی دیگر یک نفر را پشت میلههای زندان کشیده است و یک نفر دیگر را بیرون از زندان؛ این کودک نیز دربارهی نقاشیاش میگوید: « این زده یکی رو ناقص کرده، اون یکی دوستشه رفته گقته من کردم مامورا گرفتنش تا این یکی نره زندان!»
با اسماعیل بیشتر میتوان حرف زد. او که ۱۴ساله و ساکن باغ آذری[iv] است از جمله ویژگیهای دوست خوب را آشنایی او به دفاع شخصی و قدرت بدنی میداند: « مثلاً کاراته بلد باشه، این جوری اگه یکی تورو بخواد بزنه اون نمیذاره، وگرنه خودشم میخوره». اسماعیل علاقهی زیادی به فیلمهای اکشن و جنایی دارد و در این رابطه میگوید:« عیدا خوراکه، هر شب تلویزیون اکشن داره با داداشم میبینیم، از کلوپ محل هم فیلم میگیریم، بابام میگه نبینید از اینا بچهاید هنوز، براتون خوب نیست ولی خودش هم میره خونه ی دوستاش از اینا میبینه». از او میپرسم تا حالا از نزدیک دعوا دیده است؟ و اسماعیل جواب میدهد:«تا دلت بخواد، بعضی وقتا هر شب، مشت و لگد هست تا قمه کشی، می ترسم برم پایین، از پشت پنجره می بینم، چند وقت پیش یارو کاسبه مواد رییسشو پیچونده بود، رییسش اومد، مث فیلما با نوچههاش از کَمِریش پیاده شد، نوچههاش گرفتن زدن طرفو دوباره سوار شدن رفتن!»
«هربرت مارکوزه» در مقالهی تسامح سرکوبگر[v] معتقد است که تسامح امری الزامی است و هم هیئت حاکمه و هم مردم به یک میزان موظف به پایبندی به آن هستند. او پیش از اشاره به این موضوع مثال قابل تأملی میزند: متولیان تعلیم و تربیت هر روز نگرانی خود را از رواج بزه کاری میان نوجوانان و کودکان ابراز میکنند و نسبت به این مهم هشدار میدهند. ولی نکته بر سر این است که در شرایطی که ناوگانهای مجهز به انواع بمبها و تسلیحات نظامی و ارتشها نماد قدرت ملی و مایهی افتخار محسوب میشوند – در حالی که در صورت استفاده از آنها خشونت بارترین فجایع بشری اتفاق میافتد – سخن گفتن از کنترل و حذف خشونت از زندگی بشری معنایی ندارد. در واقع در چنین شرایطی جامعه نه تنها از ابزار تولید خشونت ابراز بیزاری نمیکند، بلکه آن را مورد ستایش نیز قرار میدهد. حال – در شرایطی که به بهانهی دفاع، خشونتهایی از این دست تطهیر میشوند – چگونه باید بخشی از بدنهی جامعه، یعنی نوجوانان و کودکان، را با پیامهای اخلاقی از خشونت منع کرد؟
در جامعهای چون ایران نیز نیروهای شبه نظامی – مانند سپاه و بسیج – با فراهم کردن امتیازاتی نظیر اردوهای خارج شهری و کسری خدمت سربازی برای نوجوانان، بخشهای قابل توجهی از آنها را – خصوصاً در مناطق فقیرنشین – تحت تاثیر قرار داده و در بدنهی خود جذب و ادغام مینمایند؛ چنین اقداماتی حکایت از ترویج رسمی خشونت دارد. این گروه از نوجوانان در سنین ۱۴ تا ۱۸ سالگی طرز استفاده از اسلحه را میآموزند، در میدانهای تیر با اسلحهی جنگی تیراندازی میکنند و سپس از آنان به عنوان ضابطین سپاه و بسیج در ایستهای بازرسی سطح شهر استفاده میشود. حتی در جریان اعتراضهای خیابانی سال ۸۸ بخشی از نیروهای معروف به لباس شخصی را همین گروه از نوجوانان تشکیل میدادند.
فقر مادی، به طور سیستماتیک خود را در سایر ساحتهای زندگی فرد گسترش میدهد. فقر قابلیتی یکی از نمودهای این امر است، که باعث میشود فرد به دلیل نداشتن مهارتها و قابلیتهای فکری و زبانی کافی برای تأمین و پیگیری منافع خود به شکلی بدنی و فیزیکی با مسائل روبه رو شود. از منظری دیگر همین موضوع میتواند، در مواقعی، امنیت طبقات فرادست را نیز به خطر بیاندازد. طرحهایی نظیر ارتقای امنیت اجتماعی و برخورد با اراذل و اوباش از همین زاویه قابل درک هستند؛ گروههایی آسیب دیده و فاقد سرمایهی اقتصادی و نمادین کافی که به جرم انحراف با مشت آهنین پلیس مواجه میشوند. حتی میتوان ادعا کرد که این شکل سرکوب خشن طبقات محروم برای کادر پلیس به موضوعی عادی بدل شده تا جایی که حتی ستار بهشتی به جرم نوشتن به گونهای خشن بازجویی میشود و جان خود را از دست میدهد.
اقتصاد جنایی و تخیلات کودکان حاشیه نشین
مراد کودکی است ۱۵ ساله است که در میدان[vi] غار زندگی میکند. او داستانی برای تعریف کردن دارد که ممکن است خیالپردازی به نظر برسد: « اون شب تو پارک بغل … میخواستن یکی رو بکشن، می دونی که اونا تفنگ دارن، اول میخواستن با تفنگ بکشنش اما دیدن صدا داره، با چاقو کشتنش»؛ امکان دارد چنین داستانی واقعی نباشد، اما سؤال اصلی این است که این نوجوان در طول سالهای کودکیاش تا به امروز چه تجاربی داشته و چه صحنههایی را دیده که تخیل او، میتواند چنین داستانی را بسازد؟ اگرچه چنین رفتارهایی از باندهای مواد مخدر یا حتی خود نیروهای پلیس، بعید به نظر نمیرسد؛ نیمه ی شعبان سال گذشته یک استوار نیروی انتظامی در محله ی خزانه ی تهران، بدون هیچ دلیلی، به صورت یک نوجوان شلیک کرد. در شرایطی که در همهی این محلهها و بسیاری محلههای دیگر، فروشندگان عمدهی مواد مخدر به راحتی به کارشان ادامه میدهند و در طرحهای ضربتی پلیس، معمولاً فروشندگان خرده پا دستگیر میشوند، عمدهفروشان در امنیتی نسبی به هرکاری که بخواهند دست میزنند.
اگر به آمارهای رسمی دولتی که به نظر می رسد تعداد مصرف کنندگان را پایینتر از تعداد واقعی نشان میدهد اعتماد کنیم، دست کم یک میلیون و دویستهزار نفر معتاد سخت و ۸۰۰ هزار نفر مصرفکنندهی تفننی[vii] در کشور وجود دارد. با توجه به این آمار اگر روزانه هر یک دست کم هزار تومان ( میزان حداقلی با توجه به میانگین هزینهی مصرف روزانه) و مصرفکنندگان تففنی ماهانه چهار بار و هر بار هزار تومان برای تهیهی مواد مخدر هزینه کنند، تجارت مواد مخدر در سال بیش از ۴۷۶ میلیارد تومان گردش مالی دارد. این در حالی است که آمارهای غیر رسمی خبر از دو میلیون و دویست هزار یا سه میلیون و ششصد هزار نفر [viii] مصرف کننده در کشور میدهند؛ یعنی دست کم گردش مالیای بین هشتصد تا یک هزار و سیصد و چهارده میلیارد تومان در سال! البته میزان سود حاصل از ترانزیت و جابهجایی مواد مخدر به کشورهای همسایه نظیر ترکیه را نیز باید به این رقم اضافه کرد که آمار مشخصی از آن در دست نیست. تجارتی چنین پرسود مطمئناً رانت کلانی را وارد عرصههای اقتصادی و سیاسی کشور میکند و حاشیه ی امن باندهای مواد مخدر در مناطق و بافتهای حاشیه ای از صرف بخشی از سود همین تجارت ناشی میشود.
با توجه به رواج علنی خشونت و مشاهده ی جرم یا مشاهده ی اعمال خشنی چون برگزاری مراسم اعدام در ملا عام، دیدن فیلمها و سریالهای جنایی، ادبیات تهاجمی هیئت حاکمه، مناسبات مبتنی بر زور، خشونت ساختاری که از جانب فرادستان نظامی و انتظامی به جامعه حقنه میشود و … آیا باید در رفتار نسلهای آینده شاهد افزایش مدارای اجتماعی بود؟ آنچه ذکر شد همگی دال بر این است که خشونت در ابعاد وسیعی در حال گسترش و تبدیل شدن به اتفاقی مهمول در زندگی روزمره ی افراد است و کودکان نیز به دلیل عدم توانایی در دفاع از خود آسیب بیشتری را متحمل میشوند. حال سؤال اصلی که باید پرسید این است: آیا، با توجه به این آمارهای تکان دهنده، نبود حمایتهای کافی از کودکان در معرض خطر، رشد بی رویه ی مناطق حاشیه نشین در ایران پس از اجرای سیاستهای تعدیل اقتصادی در دولت پنجم و ششم[ix] افزایش میزان مصرف مواد مخدر و فقر و نابرابری، همچنان باید دستگاه قضایی کشور بر مجرم پنداشتن کودکان و نوجوانانی که رفتارهای آنان از نظر قانون جرم پنداشته میشود اصرار داشته باشد؟ از کودکان و نوجوانانی که بیتوجهی به بحران بلوغ، فقر، مخاطرات اجتماعی و نبود امکانات کافی برای رشد و شکوفایی استعداد آنها، دوران کودکی شان را تبدیل به دورانی پر مخاطره کرده است چه انتظاری میتوان داشت؟ آن هم در دورانی که جامعه ی بزرگسالان ما این چنین در آستانه ی سقوط قرار گرفتهاست.
دفتر کودکی
[i] محله ای در جنوب تهران، خیابان خاوران
[ii] یکی از محلههای جنوب غربی تهران
[iii] میدان آقانور، واقع در ابتدای جاده خاوران
[iv] محلهای در خیابان خزانه حد فاصل خیابان شوش و اتوبان بعثت
[v] کانرتون، پل ( گردآورنده)؛ چامعه شناسی انتقادی، مترجم حسن چاوشیان، اختران، تهران، چاپ دوم ۱۳۸۷
[vi] میدان آغار، میدان هرندی امروزی واقع در تقاطع خیابان شوش و خیابان خزانه و هرندی
[vii] http://aftabnews.ir/vdciyza3.t1aru2bcct.html
[viii] http://www.utolawyers.org/news/177-2013-04-02-15-58-27
همچنین آمارهای مربوط به میزان مصرف مواد مخدر در کشور حکایت از بالاتر بودن این نرخ دارد:
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8408300170
[ix] دولتهای آقای هاشمی رفسنجانی