گزارشی از وضعیت کودکان خانواده های کارگر
کار نیست، باران نیست!
روزبه نوربخش
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ - ۲ مه ۲۰۱۳

کارگزاران جمهوری اسلامی علیرغم اختلافات درون جناحی همگی سعی در توجیه و رفع و رجوع کردن پاسخ به چنین پرسشهایی را دارند. این درحالی است که مقایسهای ساده میان افزایش نرخ دستمزد و نرخ رسمی تورم (که تقریباً بین ۲۰ تا ۳۰ درصد از نرخ واقعی کمتر است) حکایت از کاهش قدرت خرید کارگران دارد: ۳۲ درصد تورم رسمی و تنها ۲۵ درصد افزایش حقوق! رفتارهایی نظیر تغییر تعریف شاخصهای آماری – اقتصادی برای بیکاری، پیش کشیدن شاخصهای جعلی یا فریبنده مانند تورم نقطهای و کاهش دستوری قیمتها گرچه نمی تواند صاحبنظران را منحرف کند، اما در فضایی که آزادی بیان و جامعه مدنی نیمبند لحظات احتضار را میگذرانند و رسانههای مستقل و فعالین مدنی زیر ضرب نهادهای امنیتی و اطلاعاتی هستند، به راحتی طیفهای قابل ملاحظهای از مردم را چنان سردرگم میکند که دامنهی بحث را رها کرده و سعی میکنند گلیم خود را از آب بیرون بکشند. از همین زاویه توجه به وضعیت عینی و بازخوانی زیست واقعی مردم تنها راهی ست که میتوان به شکلی شفاف و بدون ورود به بازیهای لفظی و اعداد و ارقام فریبنده و نقش مارهای مرکز اسناد، توصیفی از وضعیت موجود به دست داد.
در گزارشی که پیشروست به سراغ کودکان و نوجوانان خانوادههایی رفتهایم که سرپرست آنها کارگر است و از آنها دربارهی وضعیت معیشتیشان پرسیده ایم تا بتوانیم ضمن انعکاس مسائل آنها، به حقوقی نظیر شنیده شدن و آزادی بیان برای کودکان و نوجوانان توجه بیشتری داشته باشیم.
کار نیست، باران نیست
محمد[i] امسال اول دبیرستان را به پایان میرساند و هر روز صبح از میدان راهآهن به آذری میرود. پدر او صبح ها در یک کارگاه خیاطی در بازار پرده فروشهای مولوی کار میکند و عصرها در یک قهوهخانه چای میریزد. در مجموع۷۰۰ هزار تومان در ماه درآمد دارد که باید ۲۵۰ هزار تومان آن را برای یک آپارتمان ۵۰ متری بپردازد. این درحالی است که پدر خانواده در کارگاهی با ۴ کارگر کار میکند[ii] و خود و خانوادهاش از داشتن بیمهی درمانی نیز محروم هستند. محمد ۲ خواهر کوچکتر هم دارد که یکی در کلاس چهارم درس می خواند و دیگری باید سال آینده به پیش دبستان برود. محمد از وضعیت مالی خانواده اش ناراضی است و می گوید: «این که پدر آدم کارگر باشه یعنی باید قید بعضی چیزها رو بزنم! تفریح و کامپیوتر به کنار، برای کتابهای کمک درسی و کمک به مدرسه مشکل داریم، هر دو سه ماه میگن ۲۰-۳۰ هزار تومان باید بیارین، پدرم که صبح تا شب میره سر کار اما درآمدش کفاف نمیده، من خودم بعضی وقت ها میرم کارت پخش می کنم اما فایده ای نداره، کار دیگهای هم بلد نیستم، پادو هم که همه جا تمام وقت می خوان و باید بیخیال درس بشم اگه بخوام برم پادویی کنم.» او ادامه میدهد: «قبلترها پدرم عصرها میومد اما نزدیک ۶ ماهه عصر هم میره سر کار، ما پارسال برای همین جا که الان اجاره کردیم ۱۵۰ هزار تومان میدادیم اما صاحبخونه بهمن برای تمدید قرار داد گفت باید ۱۰۰ هزار تومان دیگر هم بدیم.»
محمد به نقاشی و طراحی خیلی علاقه دارد و از معلم هنر مدرسهی راهنمایی اش چیزهایی یاد گرفته اما می گوید: «فکر می کنم نتونم هنرستان ثبت نام کنم، گرافیک وسایل و امکانات می خواد که این چند ماهه خیلی گرون شده، می گن چون دلار گرون شده این ها هم گرون شدن.»
مجتبی، ۱۶ سال دارد و درس نخوانده، دو خواهر بزرگتر از خودش دارد و یک برادر کوچک تر که او هم به مدرسه نمی رود. ساکن روستایی به نام […] است، بین مشهدریزه و باخَرز، در نزدیکی تایباد. می گوید هر سال بهار تا آخر تابستان می آییم تهران برای کار در کور پزخانه. «نشده درس بخوانم، خودم کمی یاد گرفتم اما درست و حسابی نیست»، او می گوید از ۱۴ سالگی خودش کنار پدرش کار می کند اما در این چند سال آن قدر فشار مالی بر خانواده زیاد شده که برادر ۹ ساله اش هم به آن ها در کار کمک می کند. او می گوید: «قبل ها کوره پز خانه ها زیاد بودند و کارگر لازم داشتند، اگه یکی حقوق کم می داد پدرم ول می کرد می رفت کوره پرخانهی بغلی اما الان کارگر زیاده اما خیلی کوره پز خانهها ورشکست شدن یا رفتن جور دیگری پول در میارن، ما هم همین کار رو ول کنیم کار دیگهای نداریم، روستا هم نمی شه بمانیم، کار نیست، باران نیست نمی شه کشاورزی کرد، فقط باید قاچاقچی بشوی تا پول دربیاری.»
میدانم چه اتفاقی دارد میافتد …
مُحَرَّم، ۱۷ سال دارد و در دروازه غار زندگی می کنند. خودش گاه گداری در بازار چرخ می کشد اما به نظرش این کار بی فایده است: « بابام از وقتی یادمه یا صب رفته شب اومده یا بی کار بوده، مگه من کُ[…]لَم که برم مث اون کارگر بشم، بعدشم نتونم خرجی زن و بچه بدم» از او می پرسم پس باید چه کار می کرد؟ یکی را که آن طرف تر سوار یک موتور پولسار دارد از سر کوچه در خیابان سرک می کشد را نشانم می دهد و می گوید:« مگه کاری که اون می کنه چشه؟ حتماً که نباید مثل بابام بره سر ساختمون!» همین دو ماه پیش مدرسه را رها کرده است. ۶ ماه پیش آمدهاند تهران اما در مدرسه با بچه ها و ناظم نساخته، فارسی را با لهجه غلیظ ترکی حرف می زند و می گوید زلزله نیامده بود هم نمی شد ماند هریس، «بابام بی کار شده بود قبلش»
مهران که ۱۵ سال دارد نوجوان دیگری ست که در شمیران نو زندگی می کند. محلهای در شرق تهران که از نظر تراکم جمعیت و بافت شهری با قلعه حسنخان یا محلههای جنوب شهر شباهت دارد و بسیاری از ساکنان آن کارگران کارخانههای واقع در جادهی دماوند هستند. او یک خواهر و یک برادر کوچک تر از خودش دارد، پدرشان کارگر کارخانه یخچال سازی […] است و با روزی ۳ ساعت اضافه کار حدود ۷۰۰ هزار تومان درآمد دارد. مهران گاهی روزنامه می خواند و تقریباً اخبار دست اولی دارد، می گوید: «پدر من سواد نداره و ۱۴ ساله که فقط پیچ و پیچ گوشتی دستش می گیره اما من بالاخره می خونم چه اتفاقی داره می افته». با خنده میگوید: «من حرف گنده تر از دهنم نمی زنم اما می فهمم که وقتی توو یک محله برای همه شاخ و شونه بکشی می زنن دهنتو سرویس می کنن که هیچ، داداش کوچیکت هم فحش و کتک میخوره، وقتی برای کشورای دیگه شاخ و شونه می کشن چوبشو ما میخوریم! حالا ممکنه یکی بگه این پسره شعر میگه، اما من فکر میکنم این کارشناسا که میارن تلویزیون شعر میگن، آخه طرف میاد پول میگیره حرف میزنه آب و نون درست و حسابی هم می خوره صداش از جای گرم بلند میشه» او کم توقعتر از بسیاری از هم نسلانش به نظر میرسد. در جواب سؤال من دربارهی خواستهها و آرزوهایش میگوید:«مادرم پوکی استخوان داره و باید داروهای تقویتی بخوره که خارجی هستن، قیمت داروهای خارجی هم که بالا رفته این چند ماه، نمی شه دارو نگرفت و باید کلی پول بدیم و از سر زور از خرجای دیگه بزنیم بازم شانس ما، اونایی که مریضی ناجور دارن باید چه کار کنن، اون روز توو روزنامه دیدم نوشته بود داروهای سرطانیا خیلی گرون شده بعضیاشم اصلا پیدا نمی شه». مهرنوش خواهر کوچک مهران، کلاس اول دبستان است و از خیلی چیزها سر در نمیآورد، اما مقایسهی دفتر نقاشی لوکس پیش دبستانش که نشانم می دهد با رنگ های تند و شفاف پاستل و گواش و رنگهای بیرمق و کهنهی دفتر نقاشی کاهی کلاس اول دبستانش و بستهی مداد رنگی ۶ رنگ چینی لای آن، گواه گران شدن ناگهانی لوازم التحریر است.
امیر محمد و شیدا فرزندان یکی از کارگرانی هستند که به دلیل فعالیت های صنفی و کارگری هم اکنون در زندان به سر می برد. مادرشان روز به روز از افزایش هزینههای زندگی بالاخص هزینه های تحصیلی فرزندانش نگران است. کرایهی ۳۰۰ هزار تومانی خانه و پول پیشی که تا چند ماه دیگر باید بر آن افزود اضطراب بیشتری را به این خانواده تحمیل میکند. محمد سوم راهنمایی است و ۱۵ سال دارد، او علی رغم دلتنگیهایی که برای پدر میکند می گوید: « دوست دارم پدرم پیش ما باشه اما فکر می کنم اون میدونه که چه کاری میکنه و اگه حالا زندانه برای اینه که تلاش کرده که همه خانوادههای کارگرا راحتتر زندگی کنن.» از این که دوست دارد در رشتهی حقوق تحصیل کند می گوید: «میخوام رشتهی انسانی بخونم، میخوام درس وکالت بخونم» معلمانش به او دلگرمی میدهند و او نسبت به گذشته روحیهی بهتری دارد. شیدا خواهر کوچکترش از مدرسه اش با اضطراب خاصی حرف میزند: «یک بار موقع کلاس رفتن جلوی منو گرفتن و گفتن که باید اول ۵۰ هزار تومان کمک به مدرسه پرداخت کنی و بعد بذاریم سر کلاس بری»؛ مادرش میگوید:« هزینه های تحصیلی بچه ها چند برابر شده از لوازم التحریر گرفته تا کتابهای کار که مدرسه میخواد بچهها بخرن حالا شما هزینههای زندگی رو اضافه کنین، نمی شه که به بچهها بگم تأمین همهی این هزینهها سخته، خودشون می فهمن البته، اما در روحیه شون تأثیر منفی داره.»
[i] اسامی افراد در مواردی به درخواست مصاحبه شوندگان تغییر کرده است.
[i][i] طبق قانون حمایت از بنگاههای زودبازده کارگاههای با کمتر از ۱۰ کارگر از شمول قانون کار خارج هستند.