یادداشت

کودکان گم شده در اسپانیای ژنرال فرانکو

شیما یزدانی
۲ خرداد ۱۳۹۲ - ۲۳ مه ۲۰۱۳
هفتاد سال بعد از پایان جنگ داخلی ۱۹۳۹ که بیش از سیصد و پنجاه هزار کشته بر جا گذاشت، اسپانیا همچنان دغدغه­ی چگونگی مواجهه با «حافظه­ی تاریخی» کشور را دارد. بسیاری از مردم، خصوصاً سالمندان، اعتقاد دارند مدت زیادی از وقوع جنگ داخلی گذشته و اکنون زمان فراموش کردن آن است. با این وجود قربانیان حوادث دوران اقتدار فرانکو و نسل جوان­تر بر این باورند که آگاهی نسبت به رویدادهای آن زمان ضرورت دارد؛ آثار به جا مانده از نبرد قدیمی هنوز، به گونه­ای دیگر، ترسیم می­شود.

بعد از مرگ فرانکو در سال ۱۹۷۵، بین دوستان و دشمنان وی بحث­های زیادی در گرفت. این بحث­ها عمدتاً بر سر موضوع موسوم به «پیمان فراموشی»[۲] بود که هر دو جناح از دستاوردهای آن سود برده و اسپانیا را به سوی کشوری مدرن و دموکراتیک سوق می­داد.

بر خلاف کشور آفریقای جنوبی، اسپانیا کمیته­ی حقیقت یاب و آشتی ملی تشکیل نداده و امروزه آثار سرکوب طولانی دوران سیاه اسپانیا بیش از پیش نمایان شده است.

داوطلب­های جوان
گورهای دسته جمعی، به عنوان ابعاد گم­شده و کهنه­ی جنگ، بی­نشان باقی مانده­اند، اما مردم فراموش نکرده­اند در چه سرزمینی زندگی می­کنند. هم اکنون نبش قبرهای زیادی در سراسر اسپانیا صورت می­گیرد؛ به طور مثال گروهی از جوانان داوطلب در «مالاگا» – در نزدیکی ساحل معروف دل سول – به تحقیقات دانشگاهی و متخصصان پزشکی قانونی کمک می­کنند.

پیرمردی که نظاره­گر فعالیت این گروه است و در دوران جنگ داخلی کودک بوده، به خاطر می­آورد که چگونه اجساد پدران آن­ها، توسط ارتش فاشیست­، در گورهای دسته جمعی تلنبار می­شدند. آنتونیو پِرِز هفتاد و دو ساله می­گوید:« پدرم به قتل رسید، او شایسته­ی کشته شدن نبود. پدرم توسط کسانی کشته شد که امروز خود را وطن پرست می­نامند، اما اکنون آن­ها کجایند؟ آیا آن­ها هم­وطنان اسپانیایی خود را که حامیان دولت دموکراتیک انتخابی هستند را نیز به قتل می­رسانند؟»

فعالیتی پر اهمیت
داوطلب­های جوان، که در زیر آفتاب گرم ماه آگوست مشغول کار هستند، مانند پیرمرد نگاهی خشمگین و رنجیده دارند. «ناریا» – داوطلبی جوان – از این امر شکایت دارد که در دوران مدرسه واقعیت جنگ داخلی را به وی نگفته­اند و اکنون او می­خواهد واقعیت را بداند. او می­گوید :«اکنون کمی دیر شده است، اما از هرگز ندانستن بهتر است. کاری که ما این­جا انجام می­دهیم اهمیت زیادی دارد و این کشته شدگان نباید فراموش شوند.»

در حالی که استادان دانشگاه و داوطلب­ها مشغول نبش گورهای دسته جمعی هستند، همزمان نیز حقایقی مهم و هولناک در مورد دوران حکومت فرانکو افشا می­شوند. همچنان که مردم از دوران فرانکو صحبت می­کنند، حقایقی تازه در مورد دور کردن اجباری سی هزار کودک از والدین اصلی خود و سپردن سرپرستی آن­ها به خانواده­های طرفدار فرانکو و یا مؤسساتی که این کودکان را شستشوی مغزی داده و ظالمانه مورد سوء استفاده قرار می­دادند، آشکار شده است.

«آبلانا» – ساکن شهر پراویا در شمال اسپانیا – اظهار می­کند در سال ۱۹۳۶ وی را که تنها پنج سال داشت به اجبار از خانواده­اش جدا کردند؛ این حادثه در حکم پایان زندگی او بوده است. پدر آبلانا را که راننده­ی سازمانی دولتی بوده به زندان انداختند و بعد از آن مادر او نیز فوت کرد؛ در طی دوازده سال آبلانا را به چهار یتیم خانه­ی مختلف، که توسط کلیسای کاتولیک و دولت دیکتاتور فرانکو اداره می­شد، فرستادند.

کشیش مسلح
آبلانا در خاطراتش ما را به اولین یتیم خانه می­برد؛ جایی که کشیش­ها او را «پسر سرخ» خطاب می­کردند و نسبت به چپ­ها نفرتی متعصبانه داشتند. او می­گوید:« ما را پشت میزهایی می­نشاندند و در هنگام غذا خوردن یا نوشتن اگر کسی با دست چپش کار می­کرد کشیشی با شلاق او را تنبیه می­نمود. یک بار کشیش خم شد و در این حین اسلحه­ی وی از زیر عبایش بیرون افتاد. ما متوجه شدیم که کشیش­ها مسلح هستند». کشیش­ها آبلانا را به همراه سه برادر دیگرش، که همگی بر اثر بیماری سل درگذشته­اند، زندانی می­کردند.

کشیشی گناهکار بعدها اقرار کرد که کودکان را مورد سوء استفاده­ی جنسی قرار می­داده است. آبلانا در این مورد می­گوید:«کشیش­ها به طور کامل با فالانژیست­ها[۳] که حامی حکومت بودند همکاری داشتند. آن­ها بچه باز بودند و با اعمال­شان مرا به یک کافر تبدیل کردند. آن­ها بسیار بد رفتار بودند و من به سخن­های آن­ها اعتقادی نداشتم.»

اظهارات مهمل
در یتیم­خانه­ای دیگر که توسط جمعیت آکسیلیو – اصلی­ترین مؤسسه­ی رفاهی در زمان فرانسیسکو فرانکو – آبلانا و دیگر کودکان را مجبور می­کردند که اشعار حماسی فالانژیست­ها را بخوانند که در آن عبادت حامیان فرانکو تقدیس می­شد. آبلانا در این یتیم­خانه مجازات­های سخت و دشواری را تحمل کرده است و گاهی به مدت پانزده روز به وی شام نمی­دادند. او می­گوید:«من بارها از این وضعیت شکوه و زاری می­کردم ولی هیچ کس توجهی نشان نمی­داد و هیچگاه مورد مهر و محبت قرار نگرفتم.»

دکتر «فلیکس مورالز» – نایب رییس بنیاد فرانکو – معتقد است افرادی چون آبلانا دروغگویانی بیش نیستند. وی ادامه می­دهد:«این مردم چیزی را که دوست دارند بیان می­کنند ولی حقیقت این نیست. من چیزی از این داستان­ سرایی­ها در مورد کشیش­ها و راهبه­ها نمی­دانم و این دست اداعاها چرند هستند. تمام افراد سرشناس می­دانند که بنیاد رفاهی آکسیلیو برای حمایت از کودکان فقیر و یتیم تأسیس شده بود.»

مورالز ادامه می­دهد که شواهدی دال بر موفقیت و زندگی خوب کودکان تحت حمایت بنیاد آکسیلیو وجود دارد. وی معتقد است که دوران فرانکو تأثیرات مثبتی بر اسپانیا داشته است :«من مسن هستم و خوب به یاد دارم که در زمان آغاز جنگ داخلی به سال ۱۹۳۶ ، اسپانیا کشوری فقیر و عقب مانده بود. فرانکو از اسپانیا کشوری متفاوت ساخت و آن را در رده­ی هشتمین کشور صنعتی دنیا – با افتخار داشتن طبقه­ی متوسط – قرار داد.»

نبش قبری دیگر در «میلاگروس» واقع در اسپانیای مرکزی – منطقه­ای که در جریان جنگ داخلی تحت سلطه­ی نیروهای طرفدار فرانکو قرار داشت – صورت گرفت. گفته می­شود که هنوز مردم این منطقه به فرانکو وفادارند به همین دلیل وقتی از مردم محلی در مورد نبش قبری در نزدیک جاده سؤال شد، بی­میلی نشان دادند. زنی محلی می­گوید:«وقتی فرانکو مرد، همه­ی ما حوادث دوران فرانکو را فراموش کردیم؛ سال­های زیادی از آن دوران گذشته است.»

تنها یکی از افراد محلی که بعد از جنگ متولد شده است، اطلاعات بیش­تری می­دهد و می­گوید:«قصاب روستا کسی است که همه چیز را در مورد دوران فرانکو می­داند.»؛ وی ادامه می­دهد که قصاب از گفتگوی بیش­تر طفره می­رود، چرا که هفتاد سال از جنگ گذشته اما در این منطقه بحث­های مربوط به دوران فرانکو همچنان فتنه جویانه تلقی می­شود.

دفتر کودکی

[۱] این مقاله ترجمه ای است از «The Lost children of Franco – era Spain» که در تاریخ ۲۵ آگوست ۲۰۰۹ در BBC منتشر شد.

[۲] تصمیمی سیاسی بعد از مرگ ژنرال فرانکو در اسپانیا مبنی بر فراموشی قوانین دوران فرانکو و حرکت کشور به سوی آزادی­های لیبرالیستی.

[۳] فالانژیست­ها نیروهای لباس شخصی فرانکو بودند که عموماً از دسته جات لمپن­ها تشکیل می­شدند.