کودکان گم شده در اسپانیای ژنرال فرانکو
شیما یزدانی
۲ خرداد ۱۳۹۲ - ۲۳ مه ۲۰۱۳

بعد از مرگ فرانکو در سال ۱۹۷۵، بین دوستان و دشمنان وی بحثهای زیادی در گرفت. این بحثها عمدتاً بر سر موضوع موسوم به «پیمان فراموشی»[۲] بود که هر دو جناح از دستاوردهای آن سود برده و اسپانیا را به سوی کشوری مدرن و دموکراتیک سوق میداد.
بر خلاف کشور آفریقای جنوبی، اسپانیا کمیتهی حقیقت یاب و آشتی ملی تشکیل نداده و امروزه آثار سرکوب طولانی دوران سیاه اسپانیا بیش از پیش نمایان شده است.
داوطلبهای جوان
گورهای دسته جمعی، به عنوان ابعاد گمشده و کهنهی جنگ، بینشان باقی ماندهاند، اما مردم فراموش نکردهاند در چه سرزمینی زندگی میکنند. هم اکنون نبش قبرهای زیادی در سراسر اسپانیا صورت میگیرد؛ به طور مثال گروهی از جوانان داوطلب در «مالاگا» – در نزدیکی ساحل معروف دل سول – به تحقیقات دانشگاهی و متخصصان پزشکی قانونی کمک میکنند.
پیرمردی که نظارهگر فعالیت این گروه است و در دوران جنگ داخلی کودک بوده، به خاطر میآورد که چگونه اجساد پدران آنها، توسط ارتش فاشیست، در گورهای دسته جمعی تلنبار میشدند. آنتونیو پِرِز هفتاد و دو ساله میگوید:« پدرم به قتل رسید، او شایستهی کشته شدن نبود. پدرم توسط کسانی کشته شد که امروز خود را وطن پرست مینامند، اما اکنون آنها کجایند؟ آیا آنها هموطنان اسپانیایی خود را که حامیان دولت دموکراتیک انتخابی هستند را نیز به قتل میرسانند؟»
فعالیتی پر اهمیت
داوطلبهای جوان، که در زیر آفتاب گرم ماه آگوست مشغول کار هستند، مانند پیرمرد نگاهی خشمگین و رنجیده دارند. «ناریا» – داوطلبی جوان – از این امر شکایت دارد که در دوران مدرسه واقعیت جنگ داخلی را به وی نگفتهاند و اکنون او میخواهد واقعیت را بداند. او میگوید :«اکنون کمی دیر شده است، اما از هرگز ندانستن بهتر است. کاری که ما اینجا انجام میدهیم اهمیت زیادی دارد و این کشته شدگان نباید فراموش شوند.»
در حالی که استادان دانشگاه و داوطلبها مشغول نبش گورهای دسته جمعی هستند، همزمان نیز حقایقی مهم و هولناک در مورد دوران حکومت فرانکو افشا میشوند. همچنان که مردم از دوران فرانکو صحبت میکنند، حقایقی تازه در مورد دور کردن اجباری سی هزار کودک از والدین اصلی خود و سپردن سرپرستی آنها به خانوادههای طرفدار فرانکو و یا مؤسساتی که این کودکان را شستشوی مغزی داده و ظالمانه مورد سوء استفاده قرار میدادند، آشکار شده است.
«آبلانا» – ساکن شهر پراویا در شمال اسپانیا – اظهار میکند در سال ۱۹۳۶ وی را که تنها پنج سال داشت به اجبار از خانوادهاش جدا کردند؛ این حادثه در حکم پایان زندگی او بوده است. پدر آبلانا را که رانندهی سازمانی دولتی بوده به زندان انداختند و بعد از آن مادر او نیز فوت کرد؛ در طی دوازده سال آبلانا را به چهار یتیم خانهی مختلف، که توسط کلیسای کاتولیک و دولت دیکتاتور فرانکو اداره میشد، فرستادند.
کشیش مسلح
آبلانا در خاطراتش ما را به اولین یتیم خانه میبرد؛ جایی که کشیشها او را «پسر سرخ» خطاب میکردند و نسبت به چپها نفرتی متعصبانه داشتند. او میگوید:« ما را پشت میزهایی مینشاندند و در هنگام غذا خوردن یا نوشتن اگر کسی با دست چپش کار میکرد کشیشی با شلاق او را تنبیه مینمود. یک بار کشیش خم شد و در این حین اسلحهی وی از زیر عبایش بیرون افتاد. ما متوجه شدیم که کشیشها مسلح هستند». کشیشها آبلانا را به همراه سه برادر دیگرش، که همگی بر اثر بیماری سل درگذشتهاند، زندانی میکردند.
کشیشی گناهکار بعدها اقرار کرد که کودکان را مورد سوء استفادهی جنسی قرار میداده است. آبلانا در این مورد میگوید:«کشیشها به طور کامل با فالانژیستها[۳] که حامی حکومت بودند همکاری داشتند. آنها بچه باز بودند و با اعمالشان مرا به یک کافر تبدیل کردند. آنها بسیار بد رفتار بودند و من به سخنهای آنها اعتقادی نداشتم.»
اظهارات مهمل
در یتیمخانهای دیگر که توسط جمعیت آکسیلیو – اصلیترین مؤسسهی رفاهی در زمان فرانسیسکو فرانکو – آبلانا و دیگر کودکان را مجبور میکردند که اشعار حماسی فالانژیستها را بخوانند که در آن عبادت حامیان فرانکو تقدیس میشد. آبلانا در این یتیمخانه مجازاتهای سخت و دشواری را تحمل کرده است و گاهی به مدت پانزده روز به وی شام نمیدادند. او میگوید:«من بارها از این وضعیت شکوه و زاری میکردم ولی هیچ کس توجهی نشان نمیداد و هیچگاه مورد مهر و محبت قرار نگرفتم.»
دکتر «فلیکس مورالز» – نایب رییس بنیاد فرانکو – معتقد است افرادی چون آبلانا دروغگویانی بیش نیستند. وی ادامه میدهد:«این مردم چیزی را که دوست دارند بیان میکنند ولی حقیقت این نیست. من چیزی از این داستان سراییها در مورد کشیشها و راهبهها نمیدانم و این دست اداعاها چرند هستند. تمام افراد سرشناس میدانند که بنیاد رفاهی آکسیلیو برای حمایت از کودکان فقیر و یتیم تأسیس شده بود.»
مورالز ادامه میدهد که شواهدی دال بر موفقیت و زندگی خوب کودکان تحت حمایت بنیاد آکسیلیو وجود دارد. وی معتقد است که دوران فرانکو تأثیرات مثبتی بر اسپانیا داشته است :«من مسن هستم و خوب به یاد دارم که در زمان آغاز جنگ داخلی به سال ۱۹۳۶ ، اسپانیا کشوری فقیر و عقب مانده بود. فرانکو از اسپانیا کشوری متفاوت ساخت و آن را در ردهی هشتمین کشور صنعتی دنیا – با افتخار داشتن طبقهی متوسط – قرار داد.»
نبش قبری دیگر در «میلاگروس» واقع در اسپانیای مرکزی – منطقهای که در جریان جنگ داخلی تحت سلطهی نیروهای طرفدار فرانکو قرار داشت – صورت گرفت. گفته میشود که هنوز مردم این منطقه به فرانکو وفادارند به همین دلیل وقتی از مردم محلی در مورد نبش قبری در نزدیک جاده سؤال شد، بیمیلی نشان دادند. زنی محلی میگوید:«وقتی فرانکو مرد، همهی ما حوادث دوران فرانکو را فراموش کردیم؛ سالهای زیادی از آن دوران گذشته است.»
تنها یکی از افراد محلی که بعد از جنگ متولد شده است، اطلاعات بیشتری میدهد و میگوید:«قصاب روستا کسی است که همه چیز را در مورد دوران فرانکو میداند.»؛ وی ادامه میدهد که قصاب از گفتگوی بیشتر طفره میرود، چرا که هفتاد سال از جنگ گذشته اما در این منطقه بحثهای مربوط به دوران فرانکو همچنان فتنه جویانه تلقی میشود.
دفتر کودکی
[۱] این مقاله ترجمه ای است از «The Lost children of Franco – era Spain» که در تاریخ ۲۵ آگوست ۲۰۰۹ در BBC منتشر شد.
[۲] تصمیمی سیاسی بعد از مرگ ژنرال فرانکو در اسپانیا مبنی بر فراموشی قوانین دوران فرانکو و حرکت کشور به سوی آزادیهای لیبرالیستی.
[۳] فالانژیستها نیروهای لباس شخصی فرانکو بودند که عموماً از دسته جات لمپنها تشکیل میشدند.