محمداقبال کودک کارگر و بدون شناسنامه بود و از ۹ سالگی همراه برادر بزرگترش به عنوان کارگر ساختمان کار میکرد.
رادیو زمانه به نقل از یک منبع آگاه در خصوص نحوه کشته شدن این نوجوان نوشته است: «پسر نمازگزاری بود، هر جمعه به نماز جمعه میرفت، مثل هزاران هزار بلوچ دیگر… آن روز هم طفلی کرایه تاکسی نداشت و پیاده رفته بود، فاصله مصلی نماز جمعه اهل سنت تا خانه پدر محمداقبال بالای دوازده کیلومتر میشود… مردم در حال خواندن نماز پایانی بودند که نیروهای لباس شخصی حکومت به سمت پاسگاه حملهور میشوند تا مردم نمازگزار را تشویق به حمله کنند، با صدای الله اکبر هم این کار را کردند… بعد که متوجه میشوند اکثریت مردم به سمت پاسگاه حمله نمیکنند تا بهانه سرکوب دست نیروها بدهند، از ارتفاعهایی که نیروهایشان دید کامل به داخل مصلی داشتند، شروع به تیراندازی کردند که یک گلوله از پشت به محمداقبال برخورد میکند…»
در جریان این تیراندازیها، یک گلوله از پشت به محمد اقبال نایبزهی اصابت میکند که قلب او را شکافته و از قفسه سینهاش خارج شده بود.
به گفته منبع آگاه زمانه گلوله جنگی به محمداقبال اصابت کرده اما آنها نمیدانند متعلق به چه سلاحی بوده و شکاف بزرگی در بدن محمداقبال نوجوان ایجاد کرده بود: «پارگی بزرگی ایجاد کرده بود در قسمت سینه بچه و قلباش به انداره کف یک لیوان گرد سوراخ بود که داخل بدناش راحت دیده میشد. ولی اطرافیان با دیدن پیکر شهیدمان میگفتند تیر یا ژ۳ بوده یا سیمونوف یا برنو…»
یک نفر از طریق تلفن همراه محمداقبال نایبزهی با خانواده او تماس میگیرد و به آنها اطلاع میدهد که فرزندشان در مصلی کشته شده است، ظاهرا محمداقبال بر اثر شدت جراحات درجا کشته میشود:
«بعد از این تماس، یکی از برادرهای محمداقبال با دستپاچگی با برادر دیگرش تماس میگیرد، او هم سرگردان و شوکزده بود و گفت یکی تماس گرفته و گفته اقبال کشته شده. برادرها و پدر محمداقبال با یک موتور سیکلت که تنها وسیله آنها است چون کارگرند و از نظر اقتصادی ضعیف، سه نفری تا سر کوچه مصلی رفتند. کلا از صحنههایی که میدیدیم شوکه شده بودیم و دعا میکردیم که محمداقبال انشاءالله از آنجا فرار کرده باشد و پیاده در راه منزل باشد که تاحالا از او خبری نشده، چون دوستاناش که همراهش بودند گفتند ما فرار کردیم و اقبال را دیگر ندیدیم. کل فامیلها بسیج شدند تا دنبال محمداقبال بگردند. در تمامی بیمارستانهای زاهدان و مسجد مکی میگشتیم. چون تعداد زیادی از شهدا را به داخل مسجد مکی برده بودند. ما هم با عجله رفتیم، کل شهر هم در آشوب و رگبارهای نیروهای امنیتی بود و هلیکوپترهای جنگی با فاصله خیلی کم پرواز میکردند. وقتی به نزدیک مسجد مکی رسیدیم، متوجه شدیم لباس شخصیهایی که لباس بلوچی به تن داشتند، به سمت مردم رگبار بسته بودند… ممکن بود ما هم کشته شویم. در نزدیکی و اطراف مسجد مکی جلوی دیدگان ما به چند جوان منجمله یک بانو شلیک کردند، فاصله ما جمعیت حدود پنجاه متر بود، به ناچار به یکی از اعضای فامیل زنگ زدند تا ماشیناش را بیاورد تا بتوانند پیکر محمداقبال را به بیمارستان ببرند.»
به گفته این منبع آگاه خانواده محمداقبال نایبزهی تا زمانی که به نزدیکی مسجد مکی رسیدند از به رگبار بستن نمازگزاران اطلاعی نداشتند: «یکی از برادرهای محمداقبال از ما جدا شد و رفت داخل صحنه گلولهباران. پدرش نگران بود و اصرار کرد نرود، میگفت نمیخواهم یکی دیگر از بچههایم را از دست بدهم، ولی رفت و خودش را به درب ورودی مسجد مکی رساند. گاز اشکآور شلیک میکردند، گلوی همه ما همین الان هم وضع خوبی ندارد به دلیل استنشاق گازها بعد از گذشت سه هفته… برادرش وقتی وارد مسجد شد با حجم پیکرهای شهدا روبهرو شد و پیکر بی جان محمداقبال کوچکمان غرق در خون افتاده بود. علمای مکی مانع فیلمبرداری شدند و گفتند شهدا را از مسجد بیرون نبرید.»
ابتدا علمای مسجد مکی اجازه نمیدادند خانواده محمداقبال نایبزهی پیکر او را از مصلی خارج کنند و اصرار داشتند صبر کنند تا مولوی عبدالحمید، امام جماعت زاهدان جنازهها را ببیند، اما خانواده مخالفت کردند: «خانواده در اوج عصبانیت بود و هرچی از دهنشان خارج شد را گفتند، در نهایت فیلم هم گرفتند و شهید محمداقبال را با اسرار خانواده بعد از دو ساعت از مسجد خارج کردیم… گفتند دلمان خون است، کسی بیاید بچه را ببیند که چه شود؟»
خانواده با پافشاری فراوان پیکر بیجان و غرق در خون محمداقبال را به بیمارستان خاتمالانبیاء زاهدان منتقل کردند، اما در راه با ترافیک شدیدی مواجه میشوند. در بیمارستان نیز به دلیل شلوغی و ازدحام به نتیجه نمیرسند و پیکر این کودک بلوچ را به دلیل نگرانی از ربودن آن توسط نیروهای امنیتی به منزل پدرش منتقل میکنند و به مدت ۲۴ ساعت در اتاق پذیرایی خانه نگه میدارند: «پیکر شهیدمان را به بیمارستان و سردخانه تحویل ندادیم، چون همه خانوادهها میترسیدند که پیکر عزیزانشان را دولت گروگان بگیرد. کل فامیل هم حضور داشتند. با این که هوای آن شب زاهدان سرد بود، ما پیکر محمداقبال را جلوی باد شدید و یخزده کولر گذاشتیم تا گرما پیکر بچه را خراب نکند. شبانه چند نفر را فرستادیم تا قبر را بیرون از شهر زاهدان در یک قبرستان کوچک آماده کنند تا صبح بچه را دفن کنیم.»
صبح روز با تماسهای مکرر با نیروهای بسیج و افراد رده بالای بسیجی طوایف مختلف بلوچ که با خانواده محمداقبال آشنایی داشتند موفق شدند که اجازه خاکسپاری را دریافت کنند: «خلاصه بسیجیها گفتند دفناش کنید، اما شلوغ نکنید و در سکوت مراسم را انجام دهید.»
پیکر محمداقبال شهنوازی نایبزهی شنبه ۹ مهرماه بدون گواهی فوت به خاک سپرده شد.